نقد ،انتقاد ،منتقد ،انتقاد پذير و… كلماتي هستند كه در صحبت هاي يوميه خودمون از اونها زياد استفاده مي كنيم و بعضي مواقع به همراه اداي اين نوع كلمات بادي در گلو مي اندازيم و به خودمون افتخار مي كنيم. (اون هم خيلي زياد) اما خيلي ها هم از به كار بردن اين نوع كلمات پرهيز مي كنند. چيه مي خواين دليلش رو بدونين باشه، پس جفت گوشهاتون رو بديد به من كه شروع كنيم. به قول علما و حكما و شعرا و فضلا و ادبا و غيره و ذلك «نقد» يعني بررسي همه جانبه حرف ،فرضيه، آفرينش ادبي ،شخصيت و الي ماشاالله. اما خيلي ها كلمه «همه جانبه»را يا نمي بينند و يا خودشان را به نديدن مي زنند.(همون كوچه علي چپ خودمون)متاسفانه تعداد اين نوع آدم ها انقدر زياده كه باعث شده همه ما تعريف «نقد» رو بدون اين»همه جانبه» لا مذهب بلد باشيم. و اين طور ميشه كه ما هر روز و هر ساعت و هر دقيقه فرت و فرت به مخاطب خودمون مي گيم: نگاه كن تو بايد نقد پذير باشي و بعد هم يك مشت ناسزا در مورد حرف ،آفرينش ادبي و… اون تحويلش ميديم. و سر آخر به خاطر اينكه ناراحت نشه ميگيم: البته نگاهت خيلي بود، يا جمله اي مثل اين. ديگه وقت اون رسيده كه خودمون رو اصلاح كنيم. البته نه با مدل هاي بد(يك چيز تو مايه هاي همون تيغ تيغي خودمون) با مدل هاي مثبت. يعني چي، يعني به اين فكر كنيم كه خيلي از به اصطلاح نقدهاي ما «نقد» نيستند بلكه «نظرات» ما در مورد چيزي يا كسي هستند. اجازه بديد با دو تا مثال تمومش كنم. در اولين كامنتِ اولين پستم (كه كامم رو تلخ كرد، نه به خاطر حرف گوينده بلكه به خاطر استعمال نا به جا از كلمه «نقد») دوست خوبم به من گفت: بابا عجب وبلاگ مزخرفي داري و اصلا باهات حال نكردم. و سرآخر نوشت: يكم نقد پذير باش. در صورتي كه اين نه «نقد» بلكه «نظر» اون در مورد وبلاگ منه. و يا آقا مصطفي درويشي در وبلاگ خودش (چيزي شبيه به آن) فيلمهايي رو كه مي بينه به نقد ميگذاره اما در آخرين پستش فقط خوبي فيلم (تلما و لوئيز) رو ما ديديم. تاكيد مي كنم كه اين فقط «نظر» من در مورد وبلاگ آقا مصطفي است. ( البته نه كامل) و اگر بخواهم وبالاگش رو نقد كنم چه بسا چند صفحه طول ميكشه. بسيار خوب،فكر كنم خالي از لطف نباشه دوباره به سر تيتر اين مطلب نگاهي از سر لطف بندازين.

زنده باد عمو برقی

ژوئیه 17, 2008

عرض خواهی به خاطر تعویق در به روز رسانی

این روزها اگه به خاله و عمو و دایی و عمه و… زنگ بزنی و همه بگن که برق ندارن دیگه انقدرها تعجب نمی کنی. این روزها اگر در روز، حتی سه بار هم برق خونت بره و با هر بار رفتن، کامپیوترت و ایضا همه اطلاعات در حال کار یکدفعه بپره دیگه تعجب نمی کنی. این روزها دیگه خاموشی جز لاینفک زندگی روز شده. اما جالب تر از این شل کن و سفت کن ها، نتایج اخلاقی و بعضا غیر اخلاقی اون هست. از جمله که در اغلب خونه ها همه یکدفعه به صرفه جویی علاقه مند شدند. و اونهایی که بچه دارن کلاسهای فشرده «فرهنگ سازی جهت استفاده از برق» گذاشتند. در اغلب خونه هایی که کار یکی از افراد اون به کامپیوتر بستگی داره.با قطع شدن برق می تونی بفهمی طرف چند تا فحش بلده و اساسا چه جوری عصبانی میشه. افرادی که طی سلسله مراتب اداری می تونستند ورزش رو، اون هم در درجه اعلا تجربه کنند با رفتن برق اون محل، بیشتر می تونن از «دشمن اعتیاد» بهره ببرند. برای مثال شما یک ربع تو صف بانک هستین تا نوبتتون بشه، بعد که نوبتتون میشه کارگزار بانک بهتون میگه برای تکمیل پروندتون باید یک فتوکپی شناسنامه بگیرید. تو بهش میگه آقا خیلی وقته که اعلام کردن شناسنامه از سلسله مراتب اداری حذف شده من که فتوی کارت ملی خودم رو گذاشتم. بعد یارو با نگاه عاقل اندر فصیح بهت میگه:آقا با من بحث نکن. و تو تا از در بانک پات رو بیرون میزاری برق میره و به تبع اون باید 600 متر پیاده گز کنی تا به یک دستگاه فتوکپی برسی که کار کنه. اما خوشحالی. چون بانک برق اضطراری داره و بلافاصله کارت راه میفته. میری بانک و بعد از 45 دقیقه معطلی برق اضطراری هم قطع میشه. یک سوال: اگر شما جای من بودید چه کار میکردید؟ بله درسته من هم خیلی سنگین و رنگین از بانک رفتم بیرون و پشت در بانک هر چی تو دهنم بود نثار وزیر خدوم نیرو کردم.

گاهی مسافرت ها انقدر خوبند که همیشه یاد آدم میمونه(برای من مسافرت به کاشان و همدان) گاهی هم مسافرت ها انقدر بد هستند که یادش مثل پتک تو سر آدم می خوره(برای من مسافرت چند سال پیش به مشهد)اما بیشتر اوقات مسافرت ها نه خوب خوب هستن و نه بد بد. مثل همین مسافرت مشهد تو هفته گذشته.

lهتل-آپارتمان تمیز و خوب ولی تو یک خیابان خیلی شلوغ و محله شلوغ تر بود.(خ طبرسی) خود هتل-آپارتمان هم که نگو از همه جا شلوغ تر. کناری هامون(اتاق بغلی ها!!!) انقدر داد و هوار میکردن که نگو. آرزوی می کردم پیشخدمت به جای پلاستیک آشغال یه جعبه بیاره و بگه بفرمایید این هدیه شماست:یک دقیقه سکوت.

  lبا زور جمعیت رفتم صحن اصلی و دفترچه دعا رو برداشتم و شروع کردم به خوندن،انقدر داد و هوار زیاد بود که نفهمیدم چی خوندم. بعد از ته ته وجودم با عجز و ناله به آقا گفتم فقط ازت یک چیز می خوام اونم یک دقیقه سکوته. بماند که دور و وری هام پیش خودشون میگفتن این دیوونه رو کی راه داده اینجا.

lوقتی تو صف دستگاه های مجموعه موج آبی بودم(همونی که تبلیغش میکنن) صداهای مختلف با لهجه های مختلف تو گوشم بود. هرکی داشت یه چیز میگفت. منم که مثل نجات غریق ها گوش گیر نداشتم، پس مجبور بودم حرفهای همه رو بشنوم. ای کاش از بلندگو اعلام میکردن: آقایون لطف کنین و یک دقیقه سکوت.

lپا رو پا آویزون نشسته بودم رو مبل و با تمام میل مشغول خواندن مجله مورد علاقه ام بودم که یکدفعه یکی داد زد: برو بابا احمق بی شعور…. (و هرچی فحش اعم از رکیک و غیر رکیک پشت هم ردیف کرد. وای وای وای چه آقای بدی!!!) منم که از فضولی پشت پنجره مشغول دید زدن بودم مجله رو زدم تو سرم و گفتم: فقط یک دقیقه سکوت کافی بود که این مطلب تموم شه)

l تو ماشین میشه آهنگ گوش کرد یا کتاب خوند البته اولی گوش و دومی چشم درد میاره. اما از همه بدتر اینه که یه نفر تموم را تو گوشت وز وز کنه. این سومی هم گوش و هم چشم و هم سر و خلاصه تمام اعضا و جوارحت رو درد میاره. و صد البته اگه مثل من خیلی صبور باشی اندفعه دیگه نمیتونی خودت رو کنترل کنی و داد میزنی: بابا فقط یک دقیقه سکوت.

راستی از همه اونهایی که  اولین پستم رو دیدن و خوندن و مخصوصا نظر دادن خیلی خیلی ممنون