لیوان و بشکه

آگوست 26, 2008

قصه این دو تا حجم از قدیم و ندیم بوده و هست و خواهد بود. نه اشتباه نکنید نمی خوام در مورد»نقش لیوان و بشکه در سیر تاریخ انتر ناسیونالیستی جهان» صحبت کنم. از این حرف ها و مقاله ها و کنفرانس هایی که آخرش خود سخنران ها و بانی های مجلس هم نمی فهمند چی شد.- می خوام در مورد چیزی صحبت کنم که، همونطور که در لیوان و بشکه جای تضاده. در همه ما آدم ها هم همینطوره. یکی مثل بشکه اون رو به اندازه کافی داره و حالا حالا ها پر نمیشه. و یکی هم مثل لیوان اون رو خیلی کم داره. اگه تا حالا پی به منظورم نبردین بایستی یه فکری در مورد هوشتون بکنید…. آفرین ، احسنت، بله ، منظورم «ظرفیت» است.

این کلمه غریب و آشنا. این کلمه درد ساز و درمان. و به قول مولانا سم و تریاق. این کلمه پارادوکسیکال. جرقه این موضوع به سفر هفته پیشم به قم بر میگرده.(لابد پیش خودت میگی بابا این آدم چرا انقدر سفر میره. وا… به خدا من هم موندم حیرون که چرا این تابستون این جوری شده.) وقتی که برای صدمین بار دیدم آدم هایی که ادعاشون گوش فلک رو کر کرده  بعد از برگزیده نشدن (در مسابقات سرود) تمام کاسه کوزه ها رو سر دیگران می شکنند و کاملا یادشون میره که اجراشون انقدر بد بود که همه خوابشون برد یا انقدر فالش بود که همه گوشهاشون رو گرفته بودند. البته این قضیه فقط به مردم عادی بر نمیگرده. و بلعکس ، متاسفانه هرچه آدم باسواد تر ظرفیتشون هم کمتر(غالبا). به طوریکه یه آدمی مثل دائی با یه حرف فردوسی پور(همونجور که دیشب دیدیم و قبلا هم دیده بودیم) انقدر کم میاره که پای اقتدار ملی رو وسط میکشه یا رئیس جمهور محترم فقط با چند تا انتقاد (اعم از سازنده و غیر سازنده) از کوره در میره و به جای جواب شروع میکنه به فرافکنی که «آ هاااااای یا کار امریکاست یا مافیا یا عناصر خود فروخته و یا استکبار جهانی» چکار کنم که هر بحث منفی میشه به اجبار باید اون رو تعمیم بدم به سیاست و سیاست مدارها که همشون از دم، چه چپ و چه راست و چه اصولگرا و چه اصلاح طلب و چه موتلفه و چه دوم خردادی و چه کارگزاری و چه تحکیم وحدتی و چه  و چه و چه همشون بی ظرفیت هستند.

 

خدایا ما را در جرگه مردان لیوانی قرار مده.   

این جور حرف ها فقط از بعضی آدم ها بر میاد. برخی ها هم فقط تحمل می کنند. اما خیلی ها حتی قدرت تحمل کردن هم ندارند. هر کدوم از این گروه ها هم واسه خودشون اعضایی دارند. تو سیاست،تو دیانت، و الخ.

میشینی جلوی یک نفر و اون هم هرچی تو دهنشه به افراد و چیزهایی که دوستشون داری دری وری میگه. (البته از ظن تو) و تو همه میتونی سه جور واکنش بدی: اول اینکه تو هم حمله کنی به هر چیزی که اون دوست داره (که این فقط از احمق ها بر میاد) دوم اینکه تو از علاقه مندی هات دفاع کنی. (این راه با شرف ترین انتخابه) و سوم اینکه تحمل و سکوت توامان. من شخصا بیشتر اوقات دومی رو انتخاب میکنم. اما بعضی اوقات راهی به غیر از برداشتن گزینه سوم نیست.

وقتی خاتمی گفت « حاضرم جانم را بدهم تا مخالفم حرفش را بزند» خیلی ها میگفتند مزخرف میگه. اما دیدیم این کار رو کرد. و به هر کس که تو جغرافیای ایران زندگی میکنه این فرصت رو داد. بماند که بعضی ها که ظرفیتشون فقط گزینه اول رو می پسندید (مثل دولت مردان امروز و در راسشون رئیس جمهور محترم) نذاشتند اون جور که می خواد کار کنه. و سر آخر هم خاتمی آب پاکی رو ریخت تو دست همه که «رئیس جمهور یک مقام تشریفاتیه»  دیگه خیلی سیاسی شد. بگذریم.

من و شما فیلم هایی رو ، کتاب هایی رو ، موسیقی هایی رو دوست داریم و باهاشون زندگی می کنیم ، حال میکنیم. اما یکدفعه یکی پیداش میشه با هزاران دلیل و منطق که ما به نظرمون مزخرف میان به ما میگه علاقه مندی هات یه مشت چرته و پرتند. و اونجاست که به خودت میگی شاید اون راست بگه. میری و یک بار ، دو بار نه صدبار کتاب رو می خونی ، موسیقی رو می شنوی و فیلم رو می بینی.  و بالاخره به یکی از این دو نتیجه میرسی:

 1. اون یارو راست میگفت و تو با هر بار مرور علاقت ارزشش رو پائین تر میاری و به قول شریعتی به کویر نگاه می کنی و میگی فلان جا میشه چاه عمیق زد یا بهمان جا میشه چغندر کاری کرد در صورتی که تا دیروز کویر رو با خالقش میدیدی.

 2. خوشحال میشی و به خودت صد درود می فرستی که ایول بابا عجب انتخابی داشتم.

اما راستش اغلب حداقل برای من (شما رو نمی دونم) گزینه دوم اتفاق میفته.

On time

آگوست 12, 2008

 

   On time بودن در همه جا به غير از ايران يك ويژگي مثبت براي همه آدم ها است. در كشور هاي خارجه لفظي كه الان خيلي مد شده،همه ميگن. حتي اونهايي كه پاشون رو حتي از خونه شون تا حالا يك بار هم بيرون نگذاشتند- شما با سر وقت آمدن و رفتن ، شخصيت منظم خود را به رخ ديگران مي كشيد و در بعضي مواقع هم آن را تو دهن بي نظم هاي بي فرهنگ بي شعور بي… ميزنيد. اما در جامعه زيباي ما كه سجاياي اخلاقي اعم از فحاشي ، شلختگي و الخ موج مي زند. اگر شما منظم باشيد و سر وقت خود حساب باز كنيد. از نگاه ديگران آدم بي خودي هستيد كه الكي و بدون هيچ دليلي مي خواهد تمام كارهايش سر موقع باشد. شما با اين خصلت اضافه بر تحمل كردن تمسخر ديگران بايد كمي تا قسمتي هم بي خيال باشيد. و از اينكه برنامه روزانه شما يه جند ده ساعتي عقب و جلو شود و اضافه بر وقتتان اعصابتان هم قاتي پاتي شود ، زياد ناراحت نشويد. براي مثال از زندگي خودم مي گويم: اخيرا برنامه ريخته بودم ساعت 4 تا 6 برم تعليم، 6 تا بعد هم بروم نمايشگاه عكاسي يكي از دوستان اما به راحتي هر چه تمام تر برنامه هايم به هم خورد. چون اول از آموزشگاه زنگ زدند و گفتند كلاس امروز cancelاست. (همان «ماليده» خودمان) و بعد هم سعيد (پسر خاله ام) آمد خانه مان و يك سري كارها را با هم انجام داديم. (زياد تو نخ اين «كارها» نرويد) خلاصه بعد از فارغ شدن، سر كه بالا كردم ديدم كه ساعت بسي از 8 هم عبور كرده. و حوزه هنري هم تا ساعت 8 درش باز است. بعد آمديم نفسي به راحتي دخول و خروج كنيم كه يكي از دوستان با اين تلفن بد مذهب به ما جلسه كتاب خواني را ،كه ساعت 9 بود يادآوري كرد. ما هم با شكم خالي و ايضا مغز تهي روانه شديم. اين بود آخر عاقبت برنامه ريزي ما.

نتيجه اخلاقي: سعي كنيد تمام كارهاي روزانه تان را الله بختكي پيش ببريد. تا هم خودتان راحت باشيد و هم ديگران بتوانند راحت زندگي كنند. (چرا به ديگران اهميت نمي دهيد ، مگر شما در اين جامعا زندگي نمي كنيد؟!) بله؛ راستي يك نتيجه ديگر هم دارد ، اين كنار گذاشتن خصلت، آن هم اين است كه دوستانتان يك سوژه خنده را از دست خواهند داد.

 

 

 

 

 

                                                                              

 

 

 

 

اول بايد بگم از اظهار نظرهاي شما خيلي شوكه شدم و حسابي حال كردم. و براي امروز:

يكي بود. يكي نبود. تو يك شهر نسبتا بزرگ پسري بود كه تصميم گرفت تو يك سال هرچي زور داره بزاره رو كتابهاش و فقط با اون ها زندگي كنه. پس شروع كرد به خوندن و خوندن و خوندن و تلاش كرد تمام سعيش رو بكنه تا بعدها حسرت روزهاي گذشته رو نخوره. اما آقا پسر قصه ما نمي دونست كه هيچوقت شرايط طبق برنامه ريزي پيش نميره. بعد از اينكه نتونست نتيجه دلخواهش رو بگيره، خيلي ناراحت شد. نه به خاطر اينكه انتظارات دايي و خاله و عمه و عمو و… رو براورده نكرده. و نه به خاطر اينكه نتونسته بود از يك سال گذشته اش استفاده ببره. چون مظمئن بود كاري نبود كه بتونه تو يك سال گذشته انجام بده و انجام نداده باشه. اون ناراحت بود فقط به خاطر اينكه بايد چشم تو چشم پدر و مادرش خبر عدم موفقيت خودش رو مي داد. و حسرت رو تو چشمهاشون مي خوند. اون ناراحت بود واسه اينكه هرچي بيشتر فكر ميكرد واسه پدر و مادرش چكار كرده كمتر به ياد مياره. اون ناراحت بود چون بالاسري هاش ناراحت بودند. اما خوب ….. از اون جائيكه ما آدم ها خيلي راحت خودمون رو با محيط وقف ميديم(حتي بيشتر از آفتاب پرست)نوبت اونه كه پسر خوب قصه مون به اين فكر كنه چه جور مي تونه جبران كنه. چه جور مي تونه گندي رو كه زده پاك كنه. چه جور مي تونه موفق بشه…… تمام.